۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

دختر خاله جون

دختر خاله

همه چیز از اون جا شروع شد که یه روز بی خبر رفتم خونه خالم ؛ وقتی رسیدم دم در واحد شون دیدم در بازه من ام مثل گاوسرمو انداختم پایین و رفتم داخل در حین اینکه داشتم بند بوت هامو باز میکردم چند بار خالمو صدا زدم دیدم کسی جوابمو نمیده نگران شدم رفتم داخل اطاق هارو نگاه کردم دیدم بازم کسی نیست یه هو صدای شر شر آب رو شنیدم رفتم سمت حمام دیدم در بازه شیطونه مهلت نداد فکر کنم یواش یواش رفتم داخل حمام چیزی رو که من دیدم فکر کنم هیچ کدومتون تا حالا ندیده اید .شوهر خاله من ترکِ ؛ ترکها هم که معمولا دختراشون سفید بی مو خوشگل هستند وای منو میگی دختر خالمو تا حالا اینجوری ندیده بودم یه اندام گوشتی نرم و سفیدو بی مو داشتم دیونه میشدم میخواستم بپرم تو حموم همونجا کار شو تموم کنم ولی یه لحظه فکر کردم شاید ناراحت بشه و نهایتش همین یه باره! گفتم اگه رو مخش کار کنم میشه هم راحت و هم زیاد باهاش سکس داشت .از حموم اومدم بیرون رفتم رو مبل نشستم تا اینکه دختر خالم از حمام بیاد بیرون، دیدم خالم اومد تو من جا خوردم هول کردم نفهمیدم چی گفتم.هر طوری بود منظورم رو رسوندم که خاله کجا بودی؟
خالم گفت رفته بودم با همسایه بالایی صحبت کنم ازم پرسید چه طوری اومد تو؟
گفتم در باز بود هر چی صدا زدم کسی جواب نداد منم اومدم تو خانم یادش افتاد قرار بوده صحبتش با همسایه زیاد طول نکشه بخاطر همین در رو پشت سرش نبسته بود بعدش شروع کرد به احوال پرسی و غیرهمشغول چرت و پرت گفتن بودیم که دختر خالم دیدم اومد پیش ما با اون هم یه کمی چرت و پرت گفتیم .آقا منو میگی من که دیگه نمی تونستم باهاش مثل گذشته صحبت کنم همش اون هیکل هلو جلو چشام بود بعد رفتیم تو اطاقش دنبال موضوعی می گشتم که باهاش صحبت بکنم یاد کمر دردم افتادم کم کم شروع کردم سر صحبت رو در مورد اینکه کمرم درد میکنه باز کردم هی چند تا ایده خیلی بی ربط داد که دردش به خاطر چیه ، منم قاطی کردم گفتم کمرم بابا خالیه! گفت چی؟ منم گفتم با با ما مردا کمرمون خالی میشه شما پریود میشید! گفت پر رو اینا چیه میگی! گفتم حالا واسه ما مثبت شدی؟ اینو که بهش گفتم به خاطر این که کم نیاره گفت خوب حالا. چند دقیقه چیزی نگفتیم منم خودم رو عصبانی و ناراحت نشون دادم فکر کنم فهمیده بودکه ناراحتم دختر خالم مثلا خواست از دلم در بیاره گفتش شیطون چیکار کردی که کمرت خالیه؟
منم گفتم یکی هست ،که دوست دارم با حاش یه سکسی داشته باشم ولی روم نمیشه بهش پیشنهاد بدم به خاطر اینکه نمیتونم با هاش سکس داشته باشم کف دستی میرم و کمر درد میگیرم ، دیدم یه ذره خجالت کشید!گفتم تو نظری نداری که منو رهنمایی کنی اولش مِنو مِن کرد بعد گفت اولاً باید بدونی که اونم میخواد سکس با تو داشته باشه یا نه!من گفتم میخواد!گفت دوماَ جاشو داری؟
گفتم ناراحت نباش هستش!گفت خب برو بهش رک بگو که ازش چی میخوای.فضولی زنونش خوب موقعی گل کرد و گفت نمیخوای بگی طرف کیه؟
منم گفتم اگه بگم جا نمی خوری؟ بایدم قول بدی که عصبانی نشی!گفت باشه اولش مونده بودم بگم یا نه که گفتم مرگ یه بار شیون هم یه بار گفتم طرف خود تویی عزیزم!دیدم قرمز شد گفت چی گفتی؟
منم گفتم آره خود تو جا خوردی نه فکرشو نمیکردی نه؟
اونم گفت راستش رو بخای نه! بعد یک ذره که آروم شد گفت چرا؟؟؟
منم گفتم اون چیزی رو که من دیدم تو نمیدونی چیه گفت یعنی چه منم کل ماجرا حمام و دید زدن رو گفتم .حرفم که تموم شد دیدم داره زیر زیرکی میخنده یه هو چیزی گفت که منو غافل گیر کرد ، گفت تو که منو لخت دیدی منم باید تو رو ببینم تا مساوی بشیم منم از خدا خواسته سه سوت پریدم پشت در و لخت شدم وقتی که کامل لخت شدم دیدم اونم حشری شد همون لحظه بهش پیشنهاد دادم که میخوای با هم سکس داشته باشیم؟ اونم از ته دل گفت آره!دیدم داره میادجلو همون لحظه بود که یه پُلِتیک زدم بهش گفتم الان و اینجا اصلاً چون خالم تو خونه بود بعدش اگر هرچی بیشتر طولش میدادم اونم بیشتر حشری میشد .خلاصه من یادم افتاد که یکی از بچه ها گفته بود که اگه موقع ای مکان خواستی من جاشو دارم تلفن رو برداشتم و بش زنگ زدم وگفتم برنامه چیه بیشعور میگفت منم باشم و حالی ام ما ببریم من ام که خواستم چُسی جلو دختر خالم بیام گفتم دختر خالم فقط مال خودمه و هیچ کس حق نداره بهش دست بزنه اونم آدرس داد.با دختر خالم هماهنگ کردم که من میرم سر آدرس و اونجا رو آماده میکنم و خودم یه دوش میگیرم و یه صفایی هم میدم تا تو بیایی من رفتم به آدرس تا رفتم دوش بگیرم و بیام بیرون دیدم دختر خالم داره زنگ میزنه منم خوشحال از اینکه تاچند لحظه دیگه به چیزی که صبح دیده بودم و آرزو شده بود برام دست پیدا میکنم پریدم در و باز کردم .وقتی اومد تو دیدم بنده خدا بد جوری ریخته بهم!بهش گفتم میخوای سریع شروع کنیم گفت من دفعه اول منه!گفتم خیالی نیست راه میافتی گفت باشه شروع کردم به در اوردن لباسش وقتی همشون رو در آوردم و از جلو دیدمش بیشتر حشری شدم چون صبح از پشت دیدمش حالا تصورکنید که چه اتفاقی افتاده . دیدم میتونم بیشتر از این حشریش کنم شروع کردیم به لب گرفتن بعدش رفتم یکی از حساس ترین نقاطش رو شروع کردم به بوسه های ریز اون جا گردنش بود دیدم بیچاره داغ کرده بعد رسیدم به اون دوتا سینه های ناز و نرمش که الان دارم این قضیه رو براتون مینویسم یاد نرمیشم افتادم بگذریم آقا!رسیدیم سر جای حساس منظورم کسش بود وای عجب بویی عجب گرمایی عجب پُفی راستشو بخای کفم برید شروع کردم به لیس زدن اون قدری که کلاً خیس شده بود اونم به آه آه افتاده بود زیر لب میگفت بکن توم منم بلند شدم بزارم تو کسش با خودم گفتم اگه پردش پاره بشه بیچاره واسش آینده مشکل پیش میاد بهش گفتم قضیه چیه اونم تو اوج شهوت قبول کرد.بهش گفتم ساک میزنی گفت نه بدم میاد گفتم باشه بر گرد وقتی لای کونش رو باز کردم چشم ام به یه سوراخ تنگ افتاد من ام که عاشق سوراخ کون تنگ بودم در کونش خیلی تف مالیدم بعد کم کم سر کلاهک رو فشار دادم تو دیدم خودش رو جمع کرد یه کم که عقب جلو کردم دیدم خوشش اومد بیشتر فشار دادم وقتی تا نصفه رفت توکونش دیدم جیغ زد ولی داشت حال می کرد منم هی آروم آروم بیشتر فشار می دادم و تا اینکه تا ته رفت دیدم کیرم جاش باز شده حالا شروع کردم به تلمبه زدن پشت سر هم اون قدر زدم که آبم اومد و تو کونش ریختم من که خسته شده بودم ول شدم روش چند دقیقه ای همون جوری رو هم بودیم که بلند شدیم و رفتیم حموم و دوش گرفتیم وقتی داشتیم از هم جدا می شدیم گفت از این به بعد نباید دیگه کمر درد بگیری! منم خندم گرفت و تو دلم گفتم تا باشه از این کمر درد ها

خواهر

خواهر
اين ماجرا رو که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به شهريور1380 ميشه. من يک خواهر دارم که در حال حاضر 33 سالشه واسمش شهينه. يک دختر 12ساله هم داره بنام الناز. اين خواهر بنده يک زن چادريه که بعضي وقتها اگه وقت ميکرد منو نصيحت ميکرد. يه روز که اتفاقي فهميد من دوست دختر دارم خيلي ناراحت شد و کلي نصيحتم کرد که اينکارا خوب نيست و.......... تابستون گذشته شوهر خواهرم براي يک سفر کاري رفت کانادا و تا 6 ماه هم بر نميگشت....... در آپارتمان کناري خواهرم يک زن ميانسال حدود 45 سال که اسمش منيژه بود زندگي ميکرد. شوهرش 3 سالي ميشد فوت کرده بود. پسری به نام شهرام که 24 ساله بود داشت.(که خوش تيپ وخوشگل بود). با توجه به رفت و آمد زيادي که من به خانه خواهرم داشتم با شهرام دوست شدم. من و شهرام آنقدر صميمي بوديم که از همه چيز زندگي هم خبر داشتيم. بعد از يک هفته که شوهر خواهرم به کانادا رفت يک روز عصر رفتم خونشون. ديدم خواهرم يک بلوز و دامن چسب بدن پوشيده و جلوي آينه موهاي فر زده شو ژل ميزنه. يک مانتوي سفيد که کاملا چسب بدنش بود و اندامشو ميزد بيرون پوشيد و به من گفت :اين مانتو رو تازه خريدم بهم مياد؟. منم گفتم آره ولي تو که از اين مانتوهاي تنگ نميپوشيدي. گفت زير چادر معلوم نميشه. بعد چادرشو سرش کرد و رو به من کرد وگفت اين منيژه خانم يه کمي کسالت داره و پسرش هم نيست. من ميرم يه سري بهش بزنم. الناز هر چي خواهش کرد تا اونم بره خواهرم قبول نکرد. و گفت نه. منيژه خانم مريضه و ميخواد استراحت کنه. به منم گفت من تا يک ساعت ديگه ميام. ورفت. حدود نيم ساعت بعد تلفن زنگ زد. گوشي رو که برداشتم ديدم شوهر خواهرم از کاناداست. سريع رفتم تا خواهرمو از خونه منيژه خانم صدا کنم. وقتي در زدم منيژه خانم درو باز کرد. تا منو ديد بد جوري هول کرد. گفتم به خواهرم بگيد تلفن از کانادا و اگه ميشه بگيد شهرام بيا دم در کارش دارم. گفت: شهرام نيست. رفته خونه عموش و تا فردا نمياد. الان خواهرتو صدا ميزنم و فورا درو بست. چيزي که برام جالب بود اين بود که من اصلا کسالتي در وجود منيژه خانم نديدم. خواهرم اومد جواب تلفن رو بده. وقتي روي مبل نشست ناگهان ديدم يکي از دکمه هاي مانتوي خواهرم بازه و کمي از لختيه بدن خواهرم معلومه. با خودم گفتم اينکه موقعي که رفت لباس تنش بود. حالا چرا هيچ لباسي زير مانتوش نيست.؟! بعد از اينکه تلفنش تموم شد دوباره به خونه منيژه خانم رفت. من بدجوري به اون شک کردم. با خودم گفتم نکنه خواهرم با منيژه همجنسبازي ميکنن. اما باز گفتم نه. اون اصلا اهل اين حرفا نيست. بعد از حدود 25 دقيقه يکي در آپارتمانو زد. من رفتم درو باز کردم. ديدم خواهرمه. وقتي ميخواست بياد تو بوي مني(آب کمر)خورد تو صورتم. يک لحظه سرم گيج رفت. بعد گفت من ميرم دوش بگيرم. بعد از حمام الناز گفت بايد برام ديکته بگي. منم از فرصت استفاده کردم و به بهانه ی دستشويي رفتم سراغ رخت چرکاشون. و ديدم همون لباسي که ساعتي پيش تنش بود الان تو لباساي کثیفه. وقتي بو کردم ديدم بوی مني ميده و قسمت جلوي لباس خيسه. وقتي دست زدم درست معلوم بود که با آب مني خيس شده. چون کاملا لزج بود و بوي آب مني ميده. بلافاصله بيرون اومدم و به خواهرم گفتم من ميرم بيرون زود ميام. رفتم بيرون و از تلفن عمومي خونه منيژه خانم زنگ زدم. ديدم شهرام تلفن رو برداشت. ديگه مطمئن شدم منيژه خانم به من دروغ گفته و شهرام خونه عموش نيست. با خودم گفتم يعني شهرام با خواهرم سکس داشته و مامانش هم خبر داره.؟ از خواهرم يک همچين کاري بعيد بود. از اون لحظه به بعد يک احساس ديگه به خواهرم پيدا کردم. ياد حرف شهرام افتادم که يک بار به من گفت: من عاشق سکس با يک زن سفيد و خوشگل که بدنش خوش اندام و دست و پاش گوشتي باشه هستم. وقتي خوب فکر کردم ديدم خواهر من همون مشخصاتي رو داره که شهرام برام تعريف کرده بود. وقتي به خونه ی خواهرم برگشتم اين بار يه جور ديگه نگاش کردم. واي عجب بدني داشت. مثل هلو. هم خوش اندام بود هم دست و پاش گوشتي بود. وقتي نگاه به کونش کردم يک لحظه کيرم بلند شد. عجب کوني داشت. شب موقع خواب به سکس شهرام با خواهرم فکر کردم و يک دست جلق جانانه به ياد سکس اونا زدم!. روز بعد به شهرام زنگ زدم و شهرام گفت بيا پيش من. کسي خونمون نيست. مامانم رفته خونه خالم و تا شب نمياد. منم سريع رفتم خونشون. بعد با هم نشستيم پشت کامپيوتر و رفتيم تو اينترنت. من گفتم بريم تو سايت سکسي. شهرام خنديد و گفت چيه تو کفي؟ گفتم آره بد جوري. گفت: اتفاقا من ديروز روي يک خانم بودم مثل هلو. جات خيلي خالي بود. عجب حالي کردم. منم گفتم کس جديد گير آوردي بيارش منم بکنمش. پولش هرچي بشه ميدم. شهرام گفت نه خره کس نيست. شوهر داره. جز منم به کسي نميده. گفتم چه جوري دوست شدي؟. گفت دوست مامانمه. گفتم مامانت خبر داره؟. گفت: به کسي چيزي نگي. مامانم برام جورش کرد. به مامانم گفتم عجب دوستي داري!. اولش دعوام کرد. گفت: اون شوهر داره. بعد از يک مدت گفت اگه دوستيتو با ساناز ( ساناز دوست دختر شهرام بود که مامان شهرام اصلاً ازش خوشش نميومد) بهم بزنی منم سعي ميکنم اونو با تو دوست کنم. شهرام گفت خودمم فکر نميکردم مامانم بتونه اونو براي من جورش کنه. همين طور که صحبت ميکرديم من وارد يک سايت سکسي ايراني شدم. و يک داستان سکسي ضربدري که يک زن و شوهر با يک مرد غريبه دوست ميشن و 3نفري با هم سکس ميکنن رو خونديم. بعد من رو به شهرام کردم و گفتم عجب مرداي بي غيرتي پيدا ميشن. (ميخواستم ببينم نظر شهرام در اين مورد چيه). شهرام گفت: هر کسي يه جور حال ميکنه. بعد به شهرام گفتم تو دوست داري يک زنو جلو شوهرش بکني؟. خنديد و گفت : آره حال ميکنم. ولي بيشتر از اون خيلي دوست دارم يک زنو جلوي برادرش بکنم. من خنديدم. گفتم راست ميگي؟ گفت: آره. اگه يک برادر با خواهر سراغ داري براي منم بيار. گفتم آره سراغ دارم. گفت جدي ميگي؟. گفتم آره. ولي خواهره خبر نداره. تو هم ميشناسي. شهرام گفت جدي؟. اون کيه؟ گفتم: من. هميجوري که نگام ميکرد گفتم : البته فقط تو. شهرام گفت: شوخي ميکني؟. با جديت گفتم: نه. گفت: يعني اگه من يک روز بکنمش و تو بفهمي ناراحت نميشي؟. گفتم: نه. شهرام گفت : راستشو بخواي ديروز که خواهرت اومد خونه ما من کردمش. من خونه بودم. منم خنديدم و گفتم: پس حالا که مامانت نيست بلند شو زنگ بزن بگو خواهرم بياد. منم پشت پرده ديد ميزنم. شهرام بلند شد و تلفن کرد و به خواهرم گفت:گفت کيرم بد جوري واست راست کرده. منتظرتم. چند دقيقه بعد خواهرم اومد و به همراه شهرام وارد اتاق شدن. اول همديگرو لخت کردن. بعد شهرام حسابي از جلو و عقب خواهرمو کرد. آخر هم شهرام آبشو ريخت رو سينه هاي خواهرم. بعد از اون خواهرم بدون اينکه آب مني رو از رو سينه هاش پاک کنه لباساشو پوشيد و رفت

خواهر خوب

خواهر خوب
اسم من حمیده. بیست سالمه. می خوام داستان سکس با خواهرم را براتون تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفره. یه مادر و دو خواهر. سارا که پانزده سالشه و ساناز که هفت سالشه. پدرمون در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد. یک روز که از دانشگاه به خونه اومدم مستقیماً به اتاق بالا (اتاق کامپیوتر) رفتم. یهو دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی رو سریع از داخل سی دی رام در آورد و به من سلام کرد. من متوجه موضوع شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد برای نهار خوردن رفتیم پایین. بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم. بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم. اون رو داخل سی دی رام گذاشتم. حالا فهمیده بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگه یک وسوسه شیطانی منو شادمان می کرد. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم پایین تا به ظاهر تو اتاقم استراحت کنم و منتظر بمونم تا خواهرم برای خوابیدن بره به اتاق بالا. بعد از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم. دیدم که سارای خوشگلم به سینه روی تخت خوابیده و یک دامن سیاه بلند و یک پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام رفتم کنار تخت و نشستم روی زمین و دستمو آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم رو میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش رو بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش رو که بالاتر دادم چشمم افتاد به شورت سفیدی که مدتهای زیادی کس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شورت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم. بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم. تصمیم گرفتم شورتش رو کمی پایین بکشم. آروم ناخنهام رو به زیر شورتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم. (البته حدود یک دقیقه طول کشید). شورتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شورتش را نمیداد. در این موقع یه کم ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه. ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده. اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلتی زد و به پشت خوابید و چشمهاش رو باز کرد. با تعجب گفت حمید اینجا چه کار می کنی؟. و همزمان متوجه پایین آمدن شورتش شد. با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چیکار داری می کنی؟. من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش رو مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم. همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم من موضوع سی دی رو می دونم. اگه جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم. رفتم در اتاق را قفل کردم و رفتم پیشش. دیدم داره گریه میکنه. گفتم مگه چیه؟. گفت می خوای با من چه کار کنی؟. گفتم نترس عزیزم. خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن. و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم. بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو رو تخت بنداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشو رو تخت انداخت. من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شورتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شورتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شورتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم. ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم. خواستم که کیرم رو در کسش فرو کنم. ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم و به خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم.(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیدوکایین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم . سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟. گفتم چیزی نیست عزیزم. میخوام دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید.(آخه کلفتی کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانته). گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد. بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم. ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت. تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرد به گریه کردن و گفت داداش غلط کردم که فیلم سکسی دیدم. اصلاً برو به مامانی بگو ...آخ آه....دردم میاد خیلی... وای مامان جون آخ... من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟. گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی. همون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش. ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه. بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهر خوبم



ازدواج با مامان

ازدواج با مامان
تابستان پارسال بود. بعد از اين که کنکور دادم خيالم راحت شده بود يکسال همه چيز رو بر خودم حروم کرده بودم و حالا همش وقت داشتم. مامانم تو اين يک سال خيلي به من رسيده بود و من تازه متوجه زحماتش شده بودم و ياد روزهايي که اعصابم از درس خرد بود و بهش پرخاش مي کردم آزارم مي داد. تو اين يک ساله بابا و مامانم با هم دعواشون شده بود اما به اصرار مامان من چيزي نمي دونستم تا يک وقت تو کنکور لطمه نخورم. درست روز بعد از کنکور بود که فهميدم اونا قرار دادگاه هم براي طلاق داشتن و يک ماه بعد از هم جدا شدند و من فهميدم که مامانم نذاشته بود به من لطمه روحي بخوره. راستش از طلاق مامان ناراحت نشدم چون بابام آدم خشني بود و من هيچ وقت احساس نکردم دوستش دارم. اندک ناراحتيم به خاطر مامان بود که فشار زيادي تحمل کرده بود. راستش اون هنوز ۴۳ سالش نشده بود اما هنوز سر حال بود و بسيار جوان تر نشون می داد. گردن باريکي داشت و پوستش به روشني برف بود. وقتي دامن کوتاه مي پوشيد ساق هاي پايش مثل يک دختر جوان فربه بود و فقط شکم برجسته ی او بود که کمي سنش را بالا ميبرد. من به او وابسته بودم و هميشه از پدرم بيزار و همين عامل باعث شده بود دوري او را حتي يک روز هم تحمل نکنم. چند روز بعد از طلاق تصميم گرفت به روستاي آبا اجداديش برود. چون از لحاظ روحي خيلي آشفته بود و من هم تصميم گرفتم با او بروم تنها آن جا عمويش را داشت و بقيه فاميلش سالها قبل به شهر آمده بودند.البته خودش متولد شهر بود. روزي که مي خواست بليت بگيرد به من گفت که همراهش بروم اما من مشغول بستن چمدانم بودم. هنگامي که چمدانم را بستم مشغول جست جوي چند مجله براي خواندن در راه سفر شدم. تلاشم براي پيدا کردنشان بي نتيجه بود. کمد مامان را هم گشتم چون او هم گاهي آنها را مي خواند. به سراغ کمدي که در آن هميشه قفل بود رفتم. جاي کليدش را مي دانستم اما هيچ وقت به سرم نزده بود آن را باز کنم. کليد را از زير فرش برداشتم و در آن را باز کردم. چيزي به جز خرت پرت و چند آلبوم قديمي آن جا نبود. آلبوم ها را نديده بودم و به سراغشان رفتم. چند عکس معمولي و نيم لخت از بابا و در صفحه بعد چيزي که هيچ وقت از ياد نمي برم. عکس هاي نيم و تمام لخت مامان که از جوانيش و حتي چند سال قبل را داشت. زيبا ترينش به نظرم همان بود که مادرم با کرست و دامن دراز کشيده بود و پاهايش را طوري باز کرده بود که تمام کس لخت زير دامنش جلو زده بود و فلاش دوربين تمام جرييات آن را مشخص مي کرد. در عکس ديگر مادرم پشت به دوربين به حالت سگي(حالتي در آميزش سکس) بود و از ميان پاهايش کسش بيرون زده بود. با به پايان رسيدن آلبوم فکرم آشفته شده بود. گويا پس از يک سال انگيزه جنسي دوباره به سراغم آمده بود اما اين بار متفاوت تر از قبل. من مادرم را قبلا لخت دیده بودم مثلا موقع حمام رفتن او عادت داشت لباسش را بيرون از حمام در بياورد البته با شورت. يا چندين بار هنگام پوشيدن لباس به سراغ کمدش مي رفت و همان جا پشتش را به من مي کرد و لباسش را عوض مي کرد. کلا من زياد توجهي نداشتم و مشغول درس خواندن مي شدم. البته گاهي به کون سفيد و گردش نگاهي مي کردم. اما همه چيز با رفتن او تمام مي شد. چيزي که خيلي در عکس ها جالب بود نمايان بودن جاهايي از بدن و کسش بود که به سختي ديده مي شد. مثلا هيچ وقت لاي کس مادرم را با تمام جزييات نديده بودم آن هم به آن وضوح. گويا پدرم ميخواسته تمام جزييات بدنش را ثبت کند. مادرم زنگ در را زد. او ۲ تا بليت گرفته بود. با آمدن به اتاق خواب که البته تنها اتاق خواب خانه ما بود و من همانجا مشغول بستن وسايلمان بودم در کمد اسرارش را باز ديد. او ناراحتي اش را پنهان کرد و گفت که بايد تمام خاطراتش را با آن مرد دور بريزد. مادرم هميشه با من مهربان بود. به ياد ندارم مرا يک بار دعوا کرده باشد. شايد هم کمي لوسم کرده بود. او هيچ وقت تلاش نکرده بود که بدنش را در هنگام اتفاقات عادي يا موقعيت هايي که براي هر کس پيش مي آيد پنهان کند و اينها تا امروز در من جمع شده بود و در من شعله ور شده بود. اينک او را در روياهايم مي ديدم و ديگر مردي نبود که صاحبش باشد. مامان به طرف عکس ها رفت. قصد داشت آنها را پاره کند. من مانعش شدم و گفتم اين ها قسمتي از زندگي توست نمي تواني آن ها را نابود کني. البته من نمي خواستم او آنها را پاره کند. اما آيا فقط دليلش همين بود؟ او که حالا کمي آرام گرفته بود به چشمهايم نگاهي کرد و ناگاه قاقاه خنديد. هيچ وقت چشمهايش را به آن معصوميت نديده بودم. بعد مرا در آغوش گرفت و با لحن مهرباني گفت : عزيزم تو چه حرفاي قشنگي بلدي. بعد انگار که ياد چيز ناراحت کننده اي بيفتد گفت: البته بچگي هايت هم گاهي شيرين زباني مي کردي. و آهي کشيد و گفت: پدرت مرد با احساسي نبود. او عاشق من نبود. تنها هوس و شهوت بود آن هم تا همين چند سال پيش. کمي مکث کرد و ادامه داد: تو بايد او را بشناسي الان که فکر مي کنم واقعا ياد آن روزها آزارم مي دهد من برده ي او بودم. او انسان نبود. نگاهش را به پايين انداخت و گفت: اين عکس ها از عشق نمي گويند. فقط از شهوت مي گويند. من او را دوست داشتم حتي براي ارضاي او. اما همه چيز از ۵ سال پيش شروع شد. موقعي که فهميدم با خواهرش هنوز رابطه دارد. او به من گفته بود که همه چيز بعد از ازدواج با من تمام شده بود. من تعجب نکردم از مشاجره هاي اين چند ساله تقريبا همه چيز را مي دانستم. آن زنيکه جنده بشکه لفظي بود که مادرم هميشه در مشاجره اش با پدرم به کار مي برد و من مي دانستم منظور مامان چه کسي بود. من سعي کردم که او را از نازاحتي در بياورم و به او گفتم که خيلي زيبا بوده و او فقط لبخند زد. او راضي شد که عکس مورد علاقه ام را دور نريزد. اما بقيه را سوزاند. عکس همان عکس پاهاي بلورين و خوش تراش بود با بهشتي ديوانه کننده ميان آن. ۷ساعت در راه بوديم و از شهر کوچک نزديک روستا ۲ ساعت راه بود که با تاکسي به آن جا رفتيم. روستايي بسيار کوچک اما آباد. عموي مادرم بسيار پير بود اما با ديدن مادرم بسيار خوشحال شد. او خانه گلي اما بسيار با صفا را به ما داد که درست چسبيده به خانه اش بود. خانه بسيار تميز اما محقر بود. رختخوابهاي زيادي روي هم انباشته بود با ملافه اي سفيد روي آن. معلوم بود اين خانه در روزگار نه چندان دوري خانه اي زنده بوده و اينک عموي مادرم آن جا را به ياد آن روزها تميز نگه داشته بود. واقعا مرد با سليقه اي بود و البته سر زنده. وقني آن روستا را ترک کرديم من واقعا به او وابسته شده بودم به طوري که خيلي گريه کردم. اورا مثل يک پدر دوست داشتم. روز اول خستگي در کرديم شب بي آنکه متوجه شوم خوابم برد بدون اينکه روياهاي شيرين مزاحمم بشود. صبح ساعت ۷ بود که بيدار شدم. از کنکور به اين طرف هيچ وقت اين قدر زود بيدار نشده بودم. تازه به ياد افتادم که شب ساعت ۱۰ نشده خوابيده بودم. مادرم در حياط روستايي خانه قدم مي زد. بخار کتري رنگ و رو رفته اي هم به سقف کوتاه اتاقک کوچک روبه رويي که همان آشپزخانه بود مي خورد. مادرم را ديدم که درست مثل بچه ها از ديدن آن درختان زيباي در حياط سر مست شده بود. مدام نفس عميق مي کشيد و چشمانش را مي بست. وقتي مرا ديد براي آوردن صبحانه به سويم آمد. اوه چه زيبا شده بود. هواي روستا چهره اش را همانند يک دختر تازه بالغ کرده بود. آستين هايش را مثل زنان روستا بالا زده بود و موهاي شسته و پريشانش از شدت خوشي به آسمان مي رفتند. لباس سفيدش کاملا پستان هايش را بر جسته نشان مي داد و البته آن قدر نازک بود که بشود کرست سياهش را از زير آن تشخيص داد. ساعت ۱۰ صبح خوراکي ها و هرچه لازم بود برداشتيم تا به باغ روبروي خانه برويم. عموي مادرم کليد باغ را به او داده بود و صبح به سر زمين رفته بود. زمينش البته به نزديکي باغ نبود. باغ عموي مادرم که بعدها به او عمو مي گفتم بسيار بزرگ بود با انواع درختان سيب و مو و ... . درختان بسيار به هم چسبيده بودند. جايي را پيدا کرديم و زيراندازمان را همان جا پهن کرديم و صورتمان را در سايه و پاهايمان را در آفتاب قرار داديم. ساعت ۱۲ ظهر بود که خسته از گشتن باغ به روي زيرانداز برگشتيم. هر دو خسته و البته سير از خوردن ميوه. مادرم دامن خود را تا ران بالا زد و در آفتاب گذاشت آخر هواي روستا در آن تابستان خيلي خنک بود. باز افکارو رويا ها به سراغم آمدند. من هم خودم را به مامانم چسباندم. او هم بدون گفتن کلمه اي خودش را به من چسباند و من در آغوشش بودم. طوريکه بوي عطرش را استشمام مي کردم. نرمي پستان هايش سينه ام را نوازش مي داد. من مدتي را به همين گونه به سربردم بدون اينکه لحظه اي از فکرش خارج شوم. اما مادرم به آرامي چشم هايش را بسته بود. من چيز ديگري مي خواستم و آن اندکي بالاتر از ران هايش بود. ناگهان به ساعتش نگاه کرد و گفت: فرامرز بلند شو عمو گفته که مياد به ما سر بزنه. اگه ما رو اين طور ببينه وضع خوبي نداره. بعد انگار که بخواهد حرفي را که از دهنش بيرون آمده باشه را ماست مالي کنه گفت: مي دوني آخه من و تو خيلي به هم نزديکيم. البته من اين طور بزرگت کردم. اما همه مثل ما فکر نمي کنن.و باز درحالي که وضعشو مرتب مي کرد ادامه داد: من نمي خواستم بي عاطفه شي مثل بابات. من اون رو براي تو تحمل مي کردم. ميدوني نمي خوام از دستم بري. مي خوام براي خودم زندگي کنم. من تا حالا اين حرف ها را نشنيده بودم و داشتم بهشون گوش مي دادم. با هر کلمه قلبم تندتر مي زد. مي خواستم منظورشو از جمله آخر بپرسم که عمو با داد و فرياد خاص روستايي ها ما را پيدا کرد. تمام بعد ازظهر را با عمو بوديم. حرفاي قشنگي مي زد. اينو از خنده هاي مامان فهميدم اما يک کلمشو نمي فهميدم. آيا مامانم هم حسه منو داشته؟ آيا واقعا اون هم مي دونه که آدم مي تونه با محبوبش حتي اگه پسرش باشه سکس کنه؟ واقعا منظورش از مي خوام مال من باشي چي بود؟. شب عمو زود خوابش گرفت ما هم به خونه بر گشتيم. مامان شام رو که کمي گوشت بود آماده مي کرد و من فقط نگاش مي کردم وقتي از پشت نگاش مي کردم مدام کمرشو مي ديدم که قر مي خوره. اون شب وقتي رفتم تو حياط دستشويي ادرارم با کمي مني سفت شده بود و من مي دونستم که اين به خاطر اتفاقات امروزه. فکر مي کردم من خوشبخت ترين پسر روي زمين خواهم بود. اگر موفق بشم. اما بعد از اون افکار مزاحم و بزدلانه به مغزم مي رسيد که مي گفت نه اين کارو نکن. اما من به نداي دلم توجه بيشتري داشتم. اگه مامانم مثل من فکر نمي کنه پس منظورش امروز چي بود. اصلا چرا امروز خودشو تميز و مرتب کرد؟ چرا من رو به سينش فشار داد و اگه اينو حس مادرانه مي دونست چرا وقتي ياد عمو افتاد حالش متغير شد؟ آره مامان قدم اول را بر داشته بود. و من حالا بايد با احتياط جلو مي رفتم. و او را تصاحب مي کردم درست مثل داريوش سوم که خواهرانش را تصاحب کرد يا مثل بقيه پادشاهان ايراني که به گواه تاريخ صاحب مادرانشان شدند و با آنان ازدواج کردند. به خاطر آوردم روزي که داشتم يکي از کتاب هاي توي کمد را ورق مي زدم و ياد اين جمله افتادم که زرتشت هرگز ايرانيان را از ازدواج با محارم منع نکرده بود. به اتاق رفتم نوبت من بود. با خود فکر کردم اگر هم اشتباه کرده باشم او مرا خواهد بخشيد و به آشپزخانه رفتم. تصميم گرفتم نقشه ام را عملي کنم. به مامان گفتم مامان يادته کمرت درد مي کرد و چون مي دانستم قوطي کرم مخصوص کمر دردش را همراه آورده گفتم اگر مي خواهي بيا برايت کمرت را چرب کنم. تازه عمو هم نيست که فکر بدي بکند. مامانم به من نگاه مي کرد چيزي نمي شد در چهره اش خواند و سپس مثل اين که تازه متوجه حرفم شده باشد با يک لبخند محبت آميز و تحريک کننده قبول کرد. رختخواب را خودش پهن کرد و ساکش را کنار آن گذاشت. گفت من دوست دارم تاريک باشه. با گفتن اين جمله اندکي از لرزش دستم کم شد و جرات بيشتري پيدا کردم. حس کردم کيرم بيشتر به شورتم فشار مي آورد. او به پشت خوابيد و من شروع کردم آرام کمرش را چرب کردن. البته خيلي کم کرم برداشتم و بيشتر مي ماليدم. از پايين کمر مي ماليدم و وقتي محکم فشار مي دادم موهاي تنش سيخ مي شد. کمي به پايين رفتم روي گودي کمرش را رد کردم و به لبه دامنش رسيدم حس کردم از آنجا کونش شروع مي شود. اما جرات نکردم پايين بروم. صداي آه خفه اي از دهن مامان که به روي پشتي فشار مي آورد مي شنيدم. ناگهان او آرام دستش را از زير بدنش بيرون آورد و آرام دامنش را به پايين کشيد اوه! او شورت نداشت. کون برجسته اش از هميشه به من نزديک تر شده بود. يک لحظه عقلم را از دست دادم و نزديک بود او را تمام بدنش را لخت کنم. اما جلوي خودم را گرفتم هر حرکت عجولانه اي مي توانست تمام آرزوي مرا نابود کند. مادرم آه مي کرد اما آرام مثل يک دختر که براي اولين بار مالش را تجربه مي کرد. من آرام از روي کمر به روي کونش مي رفتم. تاريکي هم موجب مي شد جرات بيشتري پيدا کنم. شايد مامانم هم همين طور بود هر چه بود من پسرش بودم و حالا او دامنش را تا پايين زانو پايين آورده بود و نور مهتاب بر پاهاي خوش تراشش مي تابيد. و آن قدر مي درخشيدند که هر انساني را به اشتباه مي انداخت که آيا اين پاهاي فربه يک دوشيزه جوان نيست؟ من آرام دامن را از پايش در آوردم. و او بدون هيچ اعتراضي گذاشت تا پشت ران هايش را بمالم ديگر از ماده چرب خبري نبود. فقط وقتي روي کمرش بر مي گشتم تا يکنواخت نشود دستم کمي چرب مي شد. درست ۲۰ دقيقه بود و من داشتم خسته مي شدم مادرم اين را فهميد. نمي دانم چرا هر چه در دل مي گفتم را مي شنيد. بر گشت و گفت خسته شدي؟ و من که در زير نور ضعيف محل تولدم را ديدم. کسي پهن و سفيد که گويا تنها ۲ روز از زدن موهايش مي گذشت. مادرم مثل اینکه من شوهرش باشم بدون اينکه خودش را جمع کند گفت حالا نوبت من است. من شدت ضربان قلبم را حس مي کردم. ناگهان انگار آب سردي رويم ريختد وقتي ديدم مي خواهد دامنش را بپوشد. من با لحن ملتمسانه اي گفتم نه ، بذار همان طور باشد او که انگار از شنيدن اين حرف خنده اش گرفته بود با لحن موذيانه اي گفت: مگر تو کس مامانت را دوست داري؟ گفتم اگه نداشتم که الان پيشت نبودم. او شروع به در آوردن لباسش کرد اول بلوز چسبان و بعد کرست سياهش را. پستان هايش به زن هاي ۳۵ ساله مي زد کمي پير تر از پاهايش. در مقايسه با عکس کمي بزرگتر و شل تر که البته بسيار تحريک کننده بود. او شلوار من را پايين کشيد ديگر مطمئن بودم او را تصاحب کرده ام. اما گذاشتم او لباسم را در بياورد درست مثل بچگي او به شورتم رسيد. اما من را خواباند و درست رويم افتاد. مثل زنهايي که از ارباب خود تقاضایي دارند او با چشمهايش مرا مي طلبيد. من دستم را به سوي شورتم بردم اما او مانع شد چرا؟ آرام زمزمه کردم. گفت بايد قولي بدهي. به من قول بده هميشه با من باشي درست مثل زن و شوهر. قول بده مثل پدرت نباشي. مال من باشي. ببين من عاشقتم مي فهمي؟ عاشق پسرم. پسري که آرزوي خوشبختي اش را دارم. من واقعا عاشقتم و امشب مرا بکن. او داشت التماس مي کرد: مرا بکن. به خاطر خدا اين گناه نيست. اگر بود خدا تنها آدم و حوا را نمي آفريد. به جاي ۲ نفر ۱۰۰ نفر مي آفريد. پسرم بيا از همان جا که آمدي مرا بکن. محکم بکن که من و حوا خوشبخت ترين مادران هستيم. مزه يک کير داغ جوان را به مادرت بچشان. مي داني چند وقت است کسم در انتظار توست؟ ۱۸ سال. تو اکنون بالغي. مي خواهي آخرين قطره آبت را درون من بريز. آه که بيهوده برايت هنگام زايمان درد نکشيدم. آه محکم فرو کن من مال تو هستم. مي فهمي مال تو. امشب لخت لخت شدم برايت. ببين چه قدر دوستت دارم. فرو کن. من برده ات هستم. من عاشق کيرتم. بريز تا ته آبت را بريز. محکم تر من خيلي مقاومم. دارم ميمرم. خدا ممنونم. آه... مادرم ادامه مي داد و من تمام آبم را درونش ريخته بودم تمام اين مدت او را مي کردم. بله مادرم را جايي که از آن بيرون آمده بودم. هرگز فراموش نمي کنم آن شب را. شب ماه عسل من و مادرم در روستايي دور افتاده. ما ۱۰ روز در آن جا مانديم. مثل يک نو عروس و تازه داماد صبح و عصر با هم سکس مي کرديم و البته اين موضوع از روي شناسنامه اش کمي تعجب بر انگيز بود. اما او همسر من بود ما غير رسمي ازدواج کرديم. نتايج کنکور دور از انتظار نبود من با رتبه سه رقمي به دانشگاه تهران رفتم. الان ۲ سال است که تحصيل مي کنم. دخترهاي دانشگاه طالب من هستند. اما من يک لحظه هم فکر خيانت نمي کنم. من ازدواج کردم اما آنها نمي دانند. اميدوارم درسم را سه سال و نيم تمام کنم تا با مادرم و البته همسرم به خارج برويم و بچه دار شويم. بچه من. بچه مامان و نوه مامان

پنج نفری کنار استخر

پنج نفری کنار استخر

روز جمعه بود. هوا گرم و آفتابی. من و افشين رفته بوديم خونه مريم که شانزده سالش بود و خواهرش سيزده سال و دختر خالشم همسن مریم بود. همه فقط با شورت کنار استخر بوديم. فقط شيلا خواهر مريم با مايو دو تيکه بود. مريم شروع کرد با مرجان ور رفتن. مريم از پای مرجان شروع کرد حسابی ميليسيدش بعد اومد سمت سينه های مرجان و شروع کرد به بوسيدن اونها. همينطور گردن و سينه هاش رو ميليسيد و مي بوسيد که افشين هم رفت کمک مريم و با همديگه مشغول ليسيدن و بوسيدن مرجان شدن. شيلا هم اومد نشست تو بغل من و من هم از پشت مي بوسيدمش و بالا تنه ی شيلا رو در آوردم. هنوز سينه زيادی در نياورده بود. بعد دستمو بردم تو مايوش و شروع کردم با چوچوله اون بازی کردن . کس شيلا تازه يه خورده مو در آورده بود و با يه دستم هم با موهای کسش بازی ميکردم. اون طرف مرجان و مريم شصت و نه خوابيده بودن و حسابی کس همديگرو ميليسيدن. افشين هم داشت از تماشا لذت ميبرد . بعد شورت شيلا رو در آوردم و با هم رفتيم سراغ دخترا. مرجان رو بلندش کردم و ازش خواستم کس شيلا رو ليس بزنه. منم يه لب از مريم گرفتم و رفتم رو کس مريم. چوچوله خوشمزه ای داشت. صدای آه شيلا در اومده بود . مريم گفت بلايی سر خواهرم نياريد. گفتم اشکال نداره تجربه اش زياد ميشه و باز کسش رو ليسيدم. داشت خيلی کيف ميکرد. بلندش کردم بردمش پيش دوتا دخترا . شيلا رو بلندش کردم و انداختمش رو خواهرش و دوتايی کس همديگرو شروع کردن به ليسيدن. منم شورتم رو در آوردم و آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کون شيلا. يه خورده ور رفتم و خيلی آروم کردم تو کون شيلا و شروع کردم به کردن شيلا. سوراخ تنگی داشت و حسابی حال ميداد. افشين هم از اونطرف اومد سراغ مريم واز کس، مريم رو شروع کرد به کردن. مرجان هم رفت يه شيرجه زد تو آب و برگشت سراغ من. همونطور که داشتم شيلا رو ميکردم کيرمو از تو کونش درآوردم و کردم تو دهن مريم . مرجان که اومد خوابوندمش رو زمين و پاهاش رو دادم هوا. کيرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و آهسته کردم توش. شيلا اومد و همونطور که داشتم مرجانو ميکردم يه لب ازم گرفت و رفت سراغ سينه های مرجان. افشين هم اونطرف خوابيده بود و مريم رو کيرش بالا پايين ميرفت و زود هم اعلام کرد که آبش داره مياد و مريم هم زود بلند شد و دهنش رو گرفت طرف کير افشين و آبش پاشيد تو صورت و دهن مريم. شيلا هم رفت سراغ مريم به ليسيدن آب افشين که رو صورت مريم پاشيده بود. من هنوز داشتم مرجانو از کون ميکردم و تازه گرم شده بودم. شيلا رو صدا کردم که بياد پيشم. شيلا رو هم به سبک مرجان خوابوندم واز تو کون مرجان در آوردم و دوباره کردم تو کون شيلا. شيلا ديگه حسابی به اوج رسيده بود و حسابی کيف ميکرد. مريم افتاده بود رو مرجان و دوباره با هم ور ميرفتن. ديگه موقعش رسيده بود و از کون شيلا در آوردم و رسوندمش به صورت شيلا و با فشار آبم رو ريختم تو صورتش . تمام صورتش پر شده بود از آب کيرم . شيلا بی حرکت رو زمين افتاده بود. مرجان يه نگاهی به شيلا انداخت و يه لبخندی به من زد. با مريم اومدن سراغ شيلا و صورت شيلا رو که حسابی خيس شده بود ليسيدن. مريم مشغول ليسيدن تن و بدن خواهرش بود که از حال رفته بود. بلندش کردم و کيرم رو گذاشتم تو دهنش. زبونش خيلی حرفه ای روي کيرم ميلغزيد بطوري که بلافاصله کيرم بلند شد. همينکه ازش مطمئن شد که حسابی راست شده خودش رو انداخت رو من. کيرم رو کرد تو کسش. حسابی احساس گرما کردم. ديدم افشين هم اومد طرف ما و همونطور که کيرم تو کس مريم بود کيرش رو گذاشت رو سوراخ کون مريم و آهسته فشارش داد تو و يک آهی از نهاد مريم بلند شد. مريم خودش رو ديگه شل کرده بود و از هر دو طرف حسابی لذت ميبرد. حدوده ده دقيقه همينطور مريم رو کرديم. مريم از حال رفته بود و رو من افتاده بود. موقعش که رسيد من و افشين در آورديم و رفتيم سراغ شيلا که بی حال رو زمين خوابيده بود و مرجان داشت کس تازه مو درآورده اش رو نوازش ميکرد. هردو آبمون رو ريختيم رو صورت و بدن شيلا. افشين رفت تو استخر. مرجان کماکان با آبهای روی بدن شيلا که از حال رفته بود بازی ميکرد . منهم مريم رو بغل کرده بودم و حسابی همديگرو مي بوسيديم. بهم قول داد که دفعه ديگه باهام کاری بکنه که من با شيلا کردم و منو حسابی از حال ببره

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

پکیج عکس های سکسی

زن عمو

سلام ، اسم من سعيده و ۲۳ سالمه. داستاني رو كه مي خوام براتون تعريف كنم از بچگي من شروع ميشه و تا الان هم ادامه داره. اين داستان با زن عمومه. ما يك فاميل مذهبي داريم و همه در فاميل ما با حجاب هستند. اما زن عموی من كه اسمش سيمين بود بي حجاب بود و عموي من تو كانادا با اون آشنا شده بود. من تابستونها ميرفتم خونشون و با پسر عموم كه اسمش كامي بود بازي مي كردم. بعضي شبها هم اونجا مي موندم. شبها كامي لخت مي خوابيد و سيمين به من مي گفت كه منهم لخت بخوابم. چون هوا گرم بود. صبحها هم معمولا تا عصر ديگه لباس نمي پوشيديم و منوكامي با همديگه خيلي ور ميرفتيم. شبها هم بعد از اينكه همه مي خوابيدند ما با همديگه توي تخت به قول خودمون دودول بازي مي كرديم. يكبار صبح كه بيدار شديم رفتيم آتاري بازي كنيم سيمين اومد پيش ما نشست و دست كرد تو شورت كامي و گفت صبح بخير دودول طلا. من برگشتم و گفتم دودول طلا ديگه چيه و اونهم زد زير خنده. كامي پاشد و شورتش رو كشيد پايين و گفت خوب دودول طلا اينه ديگه. سيمين مال اونو بوسيد وگفت اي قربون پسرم برم. منهم براي اينكه كم نيارم كشيدم پايين و گفتم خوب منهم دارم. ديدم سيمين و كامي با تعجب به مال من نگاه مي كنن. سيمين با خنده گفت ديگه اين دودول طلا نيست. من گفتم پس چيه؟. گفت به اين ميگن كير. بعدش گفت همه از اينها ندارند. مثلا دخترها كير ندارند. ما دوتايي گفتيم پس چي دارند؟. اونهم گفت هيچي. كامي هم به مامانش برگشت گفت یعني تو هم كير نداري؟. اونهم گفت نه. من گفتم اگه راست مي گي نشون بده ببينيم. اونهم بي گفتگو كشيد پايين و به ما كسشو نشون داد كه خيلي هم تروتميز بود. اما نذاشت دست بزنيم. بعدشم گفت ولي شما اين حرفها رو به كسي نگين ها. از اونروز به بعد ما هر وقت كه با هم بوديم هي از اين سوالها از سيمين مي كرديم و اونهم بيشترشوجواب ميداد. باهم استخر مي رفتيم و شورت هامون رو در مي آورديم. يكبار سيمين هم اومد تو استخر و با ما بازي مي كرد. ما گفتيم چرا با لباس اومدي تو آب؟. تو هم لباسات رو دربيار. وقتي تي شرتش رو درآورد منو كامي مات و مبهوت به پستونهاش نگاه مي كرديم. آخه خيلي درشت و چاق و چله بود. برعكس خودش كه خيلي خوش اندام و لاغر بود. وقتي هم كه با ما بازي مي كرد ما پستونهاش رو فشار مي داديم و نيشگون مي گرفتيم. اونهم يواش يواش داغ شده بود. كامي رفت زير آب و شورتش رو كشيد پايين كه يهو جيغ زد. منهم گفتم چيه اونجاتو وشگون گرفته كه جيغ مي زني؟ و افتادم به جون پستونهاش. ما بچه بوديم و نمي دونستيم چه جوري ميشه به سيمين حال داد. ولي خودش بعد از اينكه از استخر اومديم بيرون تو خونه مثل ما لباس نپوشيد. بعد از چند بار ديگه لخت بودن ما عادي شده بود. ولي مي دونستيم كه اينكار تو فاميل عادي نيست و ازش حرف نمي زديم. صبحها وقتي فيلم مي ديديم كامي ميرفت تو بغل سيمين و كيرشو ميچسبوند به شكم سيمين. سيمين هم رو كاناپه دراز مي كشيد. هي كامي رو جابجا مي كرد تا كيرش بره رو كسش. بعد من رو هم بغل مي كرد و مياورد رو خودش و با دودول هر دومون بازي مي كرد. تقريبا همون سال اولي كه ما شروع كرده بوديم اينكارا رو كردن عموم با خانوادش رفتند كانادا. تا ۷ سال كه من ۱۶ ساله شده بودم. اونموقع اونا به خاطر مشکلات تو اونجا تصميم گرفتن كه سيمين با كامي بيان تهران. اما عموم به خاطر كاري كه داشت چند ماه بعد بياد. من دوباره ياد خاطره هام افتادم. مي رفتم خونه سيمين و با كامي دوباره شروع كرديم به صحبت ديدم كه كامي ديگه علاقه اي به اون كارا نداره. اما سيمين همون دفعه اول بعد از خوش وبش گفت دودول طلات چطوره؟. فهميدم كه اونهم طالبه. منهم گفتم سلام مي رسونه و خنديديم. از خودم پرسيد و اين كه دوست دختر دارم يا نه و اينكه مي كنمش يا نه. بعدش هم گفت اگه خواستي دوستتو بكني خونه ما در اختيارته و كليد هم بهم داد. بعدشم گفت يك كم اين كامي رو هم تو كارهات بازي بده. چون اونجا خيلي حال مي كرده و از وقتي اومده اينجا حالش گرفته شده. من به شوخي گقتم تو كه اصلا حال نمي كردي؟. خنديد و گفت بيشتر با همين كامي و دوستهاش يه ناخونكي مي زديم. مي خوام ببينم تو هم مايه شو داري يا فقط بلدي حرف بزني . گفتم حيف كه كامي اينجاست. وگرنه مي گفتم اون دودول طلاي كوچولو چه هيكل وبازويي بهم زده و چه به روزگارت مياره. اونهم كم نياورد و گفت الان مي فرستمش دنبال نخود سياه. كامي بعد از ۵ دقيقه رفت و ما شروع كرديم به لخت كردن همديگه و تو همين حين لب مي گرفتيم. خيلي داغ بود. هي خودشو مي ماليد و ناله مي كرد. پستونهاشو كه از بچگي چشمهام روش مونده بود و آرزوي خوردنشو داشتم فشار ميدادم هنوز همونجوري ترگل ورگل و جوندار بود. دستش رو انداخت دور گردنم و يك پاش رو آورد قلاب كرد پشت من. منهم برگردوندمش و بلندش كردم. با كيرم فشارش مي دادم به ديوار و از روي شلوار تلمبه ميزدم تا حشري بشه. ناله هاش ديگه بلند شده بود. دست انداختم و پستونهاش رو كردم تو دهنم و حسابي خوردم. هم مي ماليدم و هم مي خوردم. دستم رو گرفت و دو تا انگشتم رو برد طرف كسش. گفت بكن توش. تو همون حالت كه مي كردمش خودشو كشوند طرف كاناپه و خودشو انداخت رو كاناپه و پاهاشو داد بالا. من ديوانه وار با كسش بازي مي كردم و همه جاي كسش رو هم زبون مي زدم و همينطور بالاتر مي اومدم و سينه اش رو هم مي ليسيدم. سر سينه هاشو گاز ميزدم و مي چلوندم. چند دقيقه كه اينكار رو كردم برگشت گفت بكن تو والا مي ميرم. من تازه شورت و شلوارم رو درآوردم. وقتي كيرم رو ديد گفت من از بچگيت مي دونستم كه آينده ات خوب مي شه. كيرم رو گرفت تو دهنش چرخوند و بعد تف كرد روش و گفت بكن تو كسم. منهم يهو كردم كه جيغ بكشه و ناله كنه كيرم خورد به ته كسش و جيغ بلندي كشيد كسش خيلي تنگ نبود. معلوم بود اونجا خيلي داده. ولي پر آب بود برگشت گفت كسم پاره شد. خيلی بي انصافي. آدم دفعه اول عزيزشو اينطوري ميكنه؟. دردش گرفته بود. درآوردم و يه كم ماليدمش و دوباره كردم تو كسش. پاهاشو دورم حلقه كرده بود و فشار ميداد. جوري كه راحت نمي تونستم تلمبه بزنم . از همه ی زورم استفاده مي كردم. ديدم كيرم داغ شده و ممكنه آبم زود بياد. درآوردم و گفتم بشين روش. پشت به خودم كردمش تا وقتي كيرم رو تو كسش ميكنه بخوره به ديواره جلوي کسش تا زودتر ارضا بشه. بعد دوباره همون حالت افتادم روش و ايندفعه پاهاشو گذاشتم رو شونه هام كه نتونه زياد تكون بخوره و كيرمو با قدرت تمام ميزدم به ته كسش. ديگه يه تيكه همينطور جيغ مي كشيد. يهو كيرم خيس شد. فهميدم كه ارضا شده. اما من هنوز جا داشتم. خوشحال بودم كه اون اول خالي شده. بي توجه به اون باز تلمبه ميزدم. تقريبا چند ثانيه بعد داشت آبم ميومد. گفتم كجا بريزم؟. گفت بريز همون تو. تو كانادا راهشو بستم. من روش خوابيدم و كيرم رو آنچنان فشار مي دادم و داد مي زدم كه زير من دست وپا مي زد. بعد از اينكه خالي شدم منو انداخت پايين كاناپه و گفت اگه يه كم ديگه طول مي كشيد خفه مي شدم. وقتي يكساعت بعد كامي اومد همه چيزرو براش تعريف كرد. منهم قضيه اون يكي زن عموم رو تعريف كردم تا اونهم بياد تو جمع ما. تا اومدن عموم ما يه چند ماهي باهم بوديم و پارتي مي داديم و سكس دسته جمعي داشتيم

نغمه و داداشی

نغمه و داداشی
اين ماجرا حدود 3 سال پيش اتفاق افتاد. يه برادر دارم سه سال از من بزرگتره. اسمش حميده. من بيست و يک سالمه و عادت دارم که هميشه در خانه دامن کوتاه بپوشم. همين باعث ميشه هر کي منو ميبينه تحريک بشه. يه شب در حالي که دمرخوابيده بودم از خواب بيدار شدم ديدم يکي دامنمو زده بالا و داره با کونم ور ميره.اولش ترسيدم يکمي چشامو باز کردم ديدم داداشمه.خيلي جا خوردم باورم نميشد.نميدونستم چکار کنم.به آرومي به کونم دست ميکشيد که بيدار نشم.بعداز چند دقيقه که با کونم بازي ميکرد شرتمو تا زير باسنم کشيد پايين و شروع به دست کشيدن و بوسيدن کونم کرد.زبونشواز پايين به بالا ميکشيد روي چاک کونم بدنم مورمور ميشد.من کاملاًخودمو به خواب زده بودم چون حشري شده بود جرأتش بيشتر ميشد با دستاش لمبه هامو از هم باز کرد و زبونشو به سوراخ کونم رسوند.نوک زبونشو ميکرد تو و ميچرخوند خوشم اومده بود.حسابي پشتمو ليس زد وسوراخمو خيس کرد وقتي از خوردن و ليسيدن کونم سير شد شلوارشو کشيد پايين و کيرشو در آورد.آب دهنشو زد به کيرش و خوابيد روم.کير سفت و داغ و کلفتشو لاي لمبه هام حس کردم .احساس خوبي بهم دست داد .کيرشو رسوند به سوراخم و فشار داد.همينکه سرش رفت تو درد شديدي بهم دست داد تکون خوردم که کيرش در بياد اما محکم چسبيده بود و نميذاشت.فکر کنم ديگه ميدونست بيدارم.سر کيرشو کرده بود تو ولي تکون نميخورد.وقتي ديد من خودمو سفت گرفتم ودردم مياد يه دستشو از زير بغلم آورد و سينمو چنگ زد و با نوک پستونم بازي کرد. بعد از چند دقيقه دردش کم شد و دوباره احساس لذت کردم. تا ديد کونم شل شد آروم فشار داد. چند بار اينکارو تکرار کرد تقريباً نصف کيرش تو بود. سوراخ کونم باز شده بود کيرشو کشيد بيرون و دوباره تف زد و کرد تو . اينبار راحت رفت تو . دردش کم بود حسابي ليز و روون شده بود.عقب و جلو کرد حشري شده بودم.دلم ميخواست بيشتر بخورم دست ديگه شو از زير شکممم آورد تا با کسم بازي کنه منم شکممو دادم بالا که دستش رد شه همين باعث شد که لاي کونم کاملا باز بشه اونم از فرصت استفاده کرد وبا يه فشار همه کيرشو کرد تو کونم . دوباره درد گرفت ولي اينبارهمراه با لذت بود . شروع کرد با کسم بازي کردن و کيرشو تو کونم جلو و عقب ميکرد . در همون حال با سينم ور ميرفت . داشتم به اوج ميرسيدم تا اونموقع همچين حسي بهم دست نداده بود . همينکه بدنم به لرزه افتاد و داشتم از شدت لذت بي حال ميشدم اونم يهو کيرشو تا اونجا که جا داشت فرو کرد تو و نگه داشت و آبشو خالي کرد همونجا . بي حال افتاده بود روم . به زور بلند شد و کيرشوکشيد بيرون. تازه فهميدم که سوراخ کونم چقدر باز شده لباس منو درست کرد و شلوارشو کشيد بالا و رفت. تا مدتها رومون نميشد تو چشم هم نگاه کنيم ولي دو بار ديگه هم با اون سکس داشتم.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

داستان سکسی - خاله و خواهر

من بهمن هستم. 22 ساله. ساکن تهران. ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم همین چند ماه پیش اتفاق افتاده (تابستان پارسال). بعد از این ماجرا زندگی من به کلی دگرگون شده. من یه خواهر دارم به اسم نسیم که 18 سالشه. ولی چون یه کمی درشت اندام و خوش هیکله هم سن من به نظر میاد. یه خاله هم به اسم مریم دارم. که اون هم 30 سالشه و حدود 5 سال پیش به علت مشکل نازایی از شوهرش طلاق گرفته والان با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکنه.مدتها پیش وقتی با سایت شما آشنا شدم نظرم در مورد افراد خانواده و فامیل به کلی عوض شد. مخصوصا در مورد خواهرم و خاله ام. آخه من با این دو تا خیلی نزدیک و صمیمی بودم وهم اینکه بیشتر اوقاتم رو با اونها می گذروندم. از همه مهمتر اینکه اونها برای من از همه محرمتر بودن. و به نظر من (بر اساس نتایجی که اینجانب بعد از مطالعه ی سایت شما گرفتم.) سکس با محارم (مخصوصا خواهر) لذتبخش ترین چیزیه که تو دنیا پیدا میشه. همیشه وقتی در مورد مسئله ی سکس با خواهر و خالم با خودم فکر می کردم شرمم میشد. و یه توسری به خودم تو ذهنم میزدم و می گفتم که بهتره این فکرهای فاسد رو از تو فکرم بندازم بیرون. روزگار طبق روال عادی داشت میگذشت که عجیب ترین اتفاق عمرم به وقوع پیوست. پدر و مادرم به همراه برادر کوچکترم برای زیارت چند روزی رو رفته بودن به مشهد. و من و خواهرم تنها تو خونه مونده بودیم. یه روز صبح از خونه اومدم بیرون و همراه دوستام که از قبل با هم قرار داشتیم رفتیم پی گردش و تفریح و استخروخوشگذرانی. بالاخره کارم بیرون تموم شد و بعدازظهر خسته و کوفته اومدم خونه. وقتی به خونه رسیدم دیدم کسی خونه نیست و خلوته. بعد اینکه لباسامو عوض کردم با خودم گفتم شاید خواهرم تو اتاقش باشه. برای همین به طرف اتاقش رفتم و بدون اینکه در بزنم وارد اتاق شدم. واز صحنه ای که جلوی چشمام دیدم سرجام میخکوب شدم. کم مونده بود سکته کنم. خالم و خواهرم رو دیدم که لخت مادر زاد تو تخت افتادن و دارن با هم حال می کنن. اولین باری بود که همجنسبازی دو تا زن رو از نزدیک می دیدم. اونام با دیدن من هول شدن و خالم دستپاچه زود ملافه رو کشید رو خودش و خواهرم تا من بدن لختشون رو نبینم. قبلا هم متوجه شده بودم که این دو تا همیشه تو اتاق یواشکی یه کارایی می کنن. ولی اصلا فکرش رو هم نمی کردم که این دوتا این کاره باشن. آخه خالم زن متین و مومنی بود. خواهرم هم همین طور. (یا حداقل اینجوری نشون میدادن.) منم که هاج و واج داشتم به اونها نگاه میکردم. یک دفعه فکرهای خوبی به ذهنم رسید. رفتم به طرفشون و ملافه رو گرفتم و کشیدم به طرف خودم ولی خواهرم ملافه رو به زور چسبید و نگذاشت. یه دفعه دیگه محکمتر زور زدم و ملافه رو از روشون ورداشتم و انداختم کنار. هر دوشون با یه دستشون جلوی کس وبا یه دست دیگشون جلوی سینه هاشون رو گرفتن تا من نبینم و شروع کردن به جیغ زدن. گفتم: داشتین چیکار می کردین؟. خالم گفت: هیچی، از اتاق برو بیرون تا بعدا با هم صحبت کنیم. گفتم خیال کردین. خجالت نمی کشین؟. خواهرم گفت بهمن تو رو خدا از اتاق برو بیرون تا ما لباسامون رو بپوشیم. بعد می آییم با هم صحبت میکنیم. بهترین فرصت زندگیم رو بدست آورده بودم. نمی خواستم فرصت رو از دست بدم. فکرای جالبی به ذهنم اومد. گفتم من هم تو بازی هستم. دو تاییشون یه نگاهی به من انداختن و گفتن بهمن تو رو به خدا برو. دیوونه بازی در نیار. به حرفاشون توجهی نکردم و شروع کردم به درآوردن لباسام. خواهرم یه جیغی زد و گفت دیوونه شدی بهمن؟. به حرفها و التماسهاشون توجهی نکردم. و تمام لباسام رو در آوردم. فقط یه شورت تنم بود. دیگه چیزی نمی گفتن و آروم شده بودن. رفتم نشستم بغل خالم و بازوهاشو گرفتم. اولش خودش رو عقب می کشید ولی من با زور کشیدمش به طرف خودم و یه لب ازش گرفتم. تو همون حال با دستام تند تند لمسش می کردم. اونم داشت کم کم راه میومد. خواهرم هم از اون طرف داشت ما رو نگاه می کرد. یواش یواش شورتم رو هم درآوردم و شدم مثل اونها. حالا کم کم داشت کارمون شروع می شد. دیگه این موضوع داشت برامون عادی می شد. انگار نه انگار که ما داریم با هم چه کاری رو انجام می دیم. با خنده یه نگاهی به خالم انداختم و اون هم که دیگه کاملا تو خط افتاده بود سرش رو آروم خم کرد. و کیرم رو با دستش گرفت. گذاشت تو دهنش و شروع کرد به خوردن کیرم. داشتم از لذت و خوشحالی پرواز میکردم. بعد چند لحظه یه فکری به نظرم رسید. خالم رو زدم کنار و بلند شدم و رو تخت خوابیدم. طوری که سر و یه کمی هم از بالای کمرم رو به دیوار تکیه دادم. بعد به خالم گفتم که بیاد و کارش رو ادامه بده. اونم از خدا خواسته اومد و شروع کرد به ساک زدن کیر خواهرزاده اش. یه نگاهی به خواهرم انداختم و بهش اشاره کردم بیاد به طرف من. اون هم زورکی و با خجالت خودش رو به من رسوند. دستش رو گرفتم و بهش گفتم رو من بشینه. اون هم همین کار رو کرد و من هم شروع کردم به خوردن پستوناش.از این کار داشت لذت می برد. تو یه عالم دیگه ای بودم. از یه طرف خالم داشت کیرمن رو میخورد و از طرف دیگه من هم داشتم سینه های خواهرم رو با ولع تمام میخوردم. تو اون لحظات دیگه هیچ آرزویی نداشتم. کم کم احساس کردم داره آبم میآد. خواهرم رو از روم زدم کنار و کیرم رو از دهن خالم آوردم بیرون و بهش گفتم که به پشت رو تخت بخوابه. اون هم همین کار رو کرد من هم روش خم شدم و به خواهرم گفتم که اون هم از عقب کیر من رو ساک بزنه. اولش امتناع کرد و گفت که از این کار بدش میاد. ولی بالاخره با حرفهای خالم و اصرار اون راضی شد که این کار رو برام بکنه. اول کار با اکراه کیرم رو تو دهنش کرد. و با چندش تمام و ناز و افاده چند تا ساک کوچیک به کیرم زد. ولی کم کم اوضاع براش عادی شد و مثل حرفه ای ها شروع کرد به خوردن کیرم. ومنو به لذتی عمیق و فراموش نشدنی رسوند. من هم بیکار ننشستم و شروع کردم به لب گرفتن و خوردن صورت و گردن خالم که زیر من دراز کشیده بود. اول حسابی ازش لب گرفتم و گردن و صورتش رو خوردم. بعد یواش یواش اومدم پایینتر و از بالای سینش شروع کردم به لیسیدن تا رسیدم به پستوناش. پستوناش شیپوری بودن و آدمو حشری میکردن. رو پستوناش زیاد مکث کردم و حسابی اونارو دیوانه وار خوردم. کم کم داشت صداش در می اومد. بعد اومدم پایینتر و شکم و نافش رو حسابی لیس زدم. کم کم داشتم به کسش میرسیدم. کس واقعا زیبایی داشت. تپل و گوشتی و تنگ. کسش کاملا بی مو بود. کس خواهرم هم همین طور. مثل اینکه از قبل به خودشون رسیده بودن.! بدنشون یه مو هم نداشت. کس هردو تاشون صاف صاف بود. یه لیس محکمی به کس خاله مریم زدم و اون هم با یه آه بلند جواب محبتم رو داد. بعد نشستم و پاهاشو زدم بالا و شروع کردم به لیس زدن ساقهاش. از نوک انگشتهای پاش مرتب لیسیدم تا انتهای رونهاش. آه و نالش بلند شده بود. همه جای بدنش رو لیس زدم . از لاله ی گوشش گرفته تا نوک انگشتای پاش. حتی زیر بغلاش رو هم حسابی خوردم. از این کار خیلی لذت برد. حالا دیگه نوبت کسش بود. خم شدم رو کس خالم وبه خواهرم گفتم که ساک زدنش رو از عقب ادامه بده.اونم دست به کار شد و به کارش ادامه داد. من هم شروع کردم به خوردن کس خاله جان و حالا نخور کی بخور. دیوونه وار داشتم کسش رو میخوردم. اون هم از شدت لذت دیوونه وار آه و ناله می کرد. لبهای کسش رو تماما انداخته بودم تو دهنم و داشتم می مکیدم. بعد با دستام کسش رو از هم وا کردم و زبونم رو انداختم اون تو و شروع کردم به لیسیدن لای کسش. زبونم رو محکم مثل کیر توی کسش فشار میدادم ومی خواستم همه اش رو تا ته بکنم اون تو. بعد رفتم سراغ چوچوله ی کسش و چند لحظه با زبونم اونو بازی دادم. خالم از این کار خیلی خوشش اومده بود. دیگه حسابی از خوردن کسش سیر شده بودم. بلند شدم و با خودم گفتم دیگه وقتشه که مرحله ی نهایی و اصلی کار رو انجام بدم. همون طوری که خاله ام رو تخت به پشت خوابیده بود جلوش نشستم . پاهاش رو از هم وا کردم. رفتم وسط پاهاش و پاهاش رو انداختم رو شونه هام. با لبخند یه نگاهی به خاله ام کردم و بدون اینکه چیزی بگم کیر شق کرده ام رو گذاشتم جلوی دروازه ی کسش و آروم فشار دادم تو. اولای راه کیرم به سختی تو میرفت. کسش خیلی تنگ بود. آخه پنج سال پیش که از شوهرش طلاق گرفته بود از اون به بعد کسش دست نخورده مونده بود. وای چه کس تنگی. هیچ کسی جای کس تنگ رو نمی تونه بگیره. پاهاش رو از شونه هام انداختم پایین و روش خوابیدم و کیرم رو دوباره به داخل کسش هدایت کردم. یه کم که بیشتر فشار دادم کیرم بیشتر رفت تو و احساس عجیبی بهم دست داد. انگار که کیرم رو توی روغن یا کرم کرده باشم. اونقدر تنگ بود که احساس میکردم انگار یکی محکم داره با دستش کیرمو فشار میده. بعد در حالی که خالم داشت از شدت لذت فریاد میزد شروع کردم آروم به تلمبه زدن. بیچاره بعد پنج سال دوباره به یه نوایی رسیده بود. همون طور داشتم آروم تلمبه میزدم داد و فریاد خالم بیشتر شد. فهمیدم که میخواد ارضا بشه. من هم داشت کم کم آبم می اومد. برای همین تلمبه رو سریعتر کردم. و بعد از چند لحظه خالم یه جیغ کوتاه با یه آه بلند کشید و به اوج لذت ممکنه یعنی ارگاسم رسید. موقع ارگاسم کسش خیلی داغ شده بود. سرازیر شدن آب کسش رو هم رو کیرم احساس کردم. بعدش من هم با یه کمی فشار کیرم رو بیشتر دادم تو. و با فشار هر چه تمامتر آب درونم رو تو کس و شکم خالم خالی کردم.احساس فراموش نشدنی بود. همون طور بی حال روی خالم افتاده بودم. بعد چند لحظه از روش بلند شدم و یه نگاهی بهش کردم. هردوتامون خندیدیم. بعد یه نگاهی به نسیم که اون ور ایستاده بود انداختم. فهمیدم که هنوز کارم تموم نشده. بلند شدم و گرفتمش کشیدم به طرف خودم. اونم با ناز خودش و عقب می کشید و هی امتناع می کرد. فکر کنم که یه کمی شرمش می شد. خالم به شوخی گفت خجالت نمی کشی می خوای خواهر خودت رو بکنی؟. گفتم من دو ساعته دارم سینه های اینو میخورم. اینم دو ساعته کیرمو برای من ساک زده. حالا دیگه چیزی برای خجالت نمونده. در ثانی خالم رو که شما باشین کردم. حالا از کردن خواهرم خجالت بکشم؟. نسیم رو کشیدم رو تخت و خالم از جاش بلند شد. خواهرمو به پشت خوابوندم و خودم هم رفتم روش. اولش خیلی امتناع میکرد ولی وقتی دید که من دارم عصبانی می شم دیگه چیزی نگفت. شروع کردم به لب گرفتن ازش. تمام صورت وگردنشو حسابی خوردم. نسیم رو هم مثل خالم از لاله ی گوش تا نوک انگشتهای پاش لیس زدم. خیلی حال میکرد. سینه هاش خیلی حال داد. سفت و محکم و برجسته بودن. مثل توپ تنیس. بعد برش گردوندم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم به لیس زدن کمرش. از پشت گردنش تا باسنش رو حسابی لیس زدم. به کونش که رسیدم یه کم هیجان زده شده بودم. لمبه های کونش رو گرفتم و حسابی خوردم. چنان با ولع کونش رو می خوردم که دلم می خواست تمام لمبه هاش رو بکنم تو دهنم. چند تا گاز هم از کونش گرفتم. بعد بهش گفتم که فرغونی بشه. اونم همین کار رو کرد و من رفتم سراغ اون کون قمبل کرده و دهنم رو به کار انداختم. یه لیس بزرگ از خط کونش تا ته کسش زدم. دیگه هردومون داشتیم دیوونه می شدیم. نوک زبونمو کردم تو سوراخ تنگ کونش. و چند دفعه اونجا چرخوندمش. چند دقیقه ای همین طور رو سوراخ کونش زبونمو بازی دادم. بعد ازهمون عقب رفتم سراغ کسش. وای چه کسی.! چه کونی.! یکی از یکی زیباتر و باحالتر و تپل تر!!!. حیف که نمی تونستم بکنمش. آخه اون هنوز باکره بود. خوش به حال کسی که این کس و کون نصیب اون می خواد بشه. بعد اینکه یه کمی از پشت اون کس نازش رو خوردم تصمیم گرفتم که از کون بکنمش. اینو بهش گفتم ولی اون امتناع کرد و اجازه نداد. خالمم گفت که بهتره که این کارو نکنم. من هم قبول کردمو به گفته ی خواهر عزیزم احترام گذاشتم. بهش گفتم به پشت بخوابه. بعد پاهاش رو گرفتم انداختم رو شونه هام وکیرم رو گذاشتم رو کسش. زود دستش رو گذاشت رو کسش و گفت می خوای چیکارکنی؟ گفتم نگران نباش فقط می خوام یه کمی کیرمو به کست بمالم. کار دیگه ای نمی کنم. یه کمی کیرمو به کسش مالیدم.آه و نالش بلند شده بود. کمرش یه جا بند نمی شد.هی خودش رو تکون تکون میداد. سرکیرمو گذاشتم تو دهانه ی کسش و یه کمی هلش دادم تو. خالم گفت بهمن مواظب باش. گفتم نترس. نمی خوام که خواهر خودمو بدبخت کنم. فقط سرشه. همون طور که سر کیرم اون تو بود تند تند چند تا تلمبه ی الکی زدم تا خواهر جونم بیشتر لذت ببره. وجدانی بگم تنها هدفم از مالیدن کیرم به کسش این بود که می خواستم بهش بیشتر لذت بدم. در همان حین یه فکر تازه ای به ذهنم رسید. سر کیرمو گذاشتم تو کسش و بعد بلافاصله سریع کشیدمش بیرون. چنیدن بار این کارو تکرار کردم. دیگه نسیم داشت دیوونه می شد. کم مونده بود بگه بکن تو کسم. با صدای خیلی بلند داشت داد و فریاد میکرد. بلند شدمو پاهاشو از هم وا کردم و خم شدم رو کسش و شروع کردم به خوردن کسش. دیوانه وار و با اشتهای تمام کسش رو می خوردم و اون هم داد و فریاد می کرد. بعد اینکه حسابی از خوردن کسش سیر شدم با دستام چوچولشو پیدا کردم و چند لحظه با زبونم بازیش دادم. با لبام هی می گرفتم و می کشیدمش.از این کار خیلی خوشش اومده بود. دیگه کم کم داشت به ارگاسم میرسید. خالم هم بیکار نمونده بود و رفته بود از پشت داشت کیر منو بازی میداد. گاهی هم برام ساک میزد. بهش گفتم بیاد اینطرف کمک من تا نسیمو به ارگاسم برسونیم. اونم بلند شد اومد و شروع کرد به مالوندن و خوردن سینه های نسیم. منم دوباره رفتم سراغ کس و چوچولش. با لبام چند دفعه چوچولشه کشیدم. بعد وقتی که آه و ناله ی نسیم به اوج خودش رسید با دندونام چوچولش رو گرفتم. و محکم کشیدمش. دو سه بار که این کارو کردم دیگه نسیم طاقت نیاورد. و یه جیغ بلندی کشید و به ارگاسم رسید و بی حال افتاد. آب کسش سرازیر شده بود. یه لیس از روی کسش زدم. خوش طعم و خوش بو بود. کلا کسش بوی خیلی خوبی می داد. حالا دیگه نوبت من بود که آبمو خالی کنم. دلم می خواست آبمو رو یه جایی از بدن خواهرم خالی کنم. بهش گفتم اجازه بده تا یه کمی از کیرمو، فقط سرشو بکنم تو کونت و آبمو اونجا خالی کنم. ولی قبول نکرد. منم دیگه بی خیالش شدم و روش خوابیدمو تمام آبمو رو شکمش خالی کردم و همون جا روش بی حال خوابیدم. هر دومون به خواب رفته بودیم. بعد حدودا نیم ساعت خالم که رفته بود حموم اومد. مارو از خواب بیدار کرد و گفت که پاشیم بریم حموم. بلند شدیم و یه نگاهی به هم انداختیم و هر سه مون خندیدیم. بعد از اون ماجرا من و خواهرم رومون نمی شد توصورت همدیگه نگاه کنیم. ولی رابطه ام با خالم عادی بود. البته بعد از مدتی روابط من و نسیم هم به حالت عادی برگشت. بعد این ماجرا زندگی من کلا تغییر کرد. این عظیمترین واقعه ی زندگی من بود. از اون ماجرا به بعد تا حالا من و خالم و نسیم خواهرم باز هم با هم دیگه سکس میکنیم و از هم دیگه لذت میبریم. گاهی دو تایی (من و خالم یا من و نسیم.) و گاهی هم اگه امکانش باشه هر سه تایی باهم. مثل زن و شوهرها هستیم. هر وقت که دلمون بخواد با هم سکس میکنیم. البته با خواهرم بیشتر سکس دارم چون تو یه خونه هستیم. و دسترسیمون به همدیگه آسونه. یه روز خواهرم از من پرسید که بزرگترین آرزوت چیه؟ گفتم ازدواج با تو بزرگترین آرزوی منه. این رو از ته دل گفتم. ای کاش می تونستم با نسیم ازدواج کنم. هیچ دختری رو به اندازه ی اون دوست ندارم. من میتونم با اون خوشبخت بشم. آرزومه که پرده ی کسش رو من پاره کنم. ولی حیف که به هیچ یک از این آرزوهام هیچوقت نمی تونم برسم. ولی بعد از اینکه ازدواج کرد و راه کسش باز شد میتونم به یکی از آرزوهام که کردن کسشه برسم و از راه کس بکنمش. البته علاقه ی من به خواهرم برای ازدواج با اون تنها به خاطر سکس نیست. بلکه از ته دل به اون علاقه ی معنوی شدیدی دارم. یعنی بهتره بگم که من عاشق نسیم خواهرم هستم. از نظر من آدم میتونه با نزدیکترین افراد خانواده اش سکس داشته باشه. با مادر، خواهر، خاله،عمه و ... . چه ایرادی داره؟. خوب اونها هم زن هستن ومن هم مرد. من یه کیر دارم و اونها هم یه کس. پس می تونیم از همدیگه به بهترین وجه لذت ببریم. و از بدن همدیگه استفاده کنیم. چرا بریم با غریبه ها سکس داشته باشیم و بدنمون رو در اختیار اغیار بگذاریم؟

داستان سکسی - خاله جون


با عرض سلام خدمت يكايك دوستان
اگر بخواهم كه كل ماجرا را برايتان تعريف كنم شاهنامه فردوسي مي شود. داستان را از آنجايي شروع مي كنم كه يك روز من طبق معمول در زير زمين خانه مشغول كار كردن با كامپيوترم بودم. واونروز چون من بيشتر با كامپيوتر كار كرده بودم هوس كردم كه يك فيلم سوپر از هارد كامپيوترم تماشا كنم. در اونروز بر حسب اتفاق من تنها بودم. زنگ خانه ناگهان به صدا درآمد. رفتم كه در را باز كنم توي دل خودم مي گفتم خدايا چي مي شد كه يك زن مسني باشه و من باهاش سكس داشته باشم و چوچوله و کون تميزشو بخورم. در را كه باز كردم ناگهان ديدم خاله روح انگيز هستش خيلي ناراحت شدم. بالاخره بعد از پذيرايي از خاله روح انگيز از من خواست كه بروم و با كامپيوتر كار كنم. من گفتم خاله آخه تو تنها مي موني. خاله گفت باشه پسر خوشگلم. تو پاشو از درس و كامپيوترت نمون. بالاخره من قبول كردم و رفتم پايين و با خودم مي گفتم لعنت به اين شانس كه زن خوشگل خاله از آب دراومد. در زير زمين باز بود و من داشتم با خيال راحت فيلم سوپر را تماشا مي كردم. نگو خاله روح انگيز من پشت در وايستاده و منو تماشا مي كنه كه كيرمو درآورده بودم و يواش يواش مي ماليدم. يهو سر من داد كشيد: شاهين خجالت نمي كشي كه دودولتو در آوردي و دست بهش مي زني؟ به اين چیزا هم كه نگاه مي كني؟. من كه بدجوري ترسيده بودم يهو كامپيوتر را ريستار كردم و با مصيبت كيرمو كه شق شده بود زير شلوارم گذاشتم. خاله كه خيلي عصباني شده بود و مي خواست با سيلي منو بزنه با صداي بلند گفت: بذار مامانت بياد. پدرتو در ميارم. ضمنا داخل پرانتز چيزي بگم كه من موقعي كه بچه بودم حدودا 6 يا 7 سال داشتم خاله من كه پسر نداره از مادرم خواهش مي كرد و بعضي موقع ها منو با خودش به حموم مي برد. توي حموم منو لخت مي كرد و خودش شورتشو در نمياورد. توي حموم مي گفت پسر خوشگلم جيش داري؟ من هم خجالت مي كشيدم و مي گفتم نه. ولي خودش هميشه منو بغل مي گرفت و مي گفت پسر خوشگلم به پايين نگاه نكن من جيش بكنم و سپس كس سياهش در مي آورد و جیش مي كرد. بالاخره يك روز توي حموم به كيرم دست زد و گفت اين چيه پسر خوشگلم؟. من هم خندم گرفت و گفتم بده. خالم كسشو دراورد و به من گفت پسر خوشگلم اين چيه؟. من هم خندم گرفت. گفتم هيچي. خالم از كير من بوسيد و گفت تو چه پسر خوشگلي هستي. و شروع كرد به ور رفتن با كيرم. تا اينكه نوبت من شد كسشو نزديك من آورد و گفت دست بزن ببين چه نرمه. من هم كه از كس سياهش چندشم مي اومد. گفتم نه من دست نمي زنم. خالم به من گفت پسر بدي شدی ها. به حرف گوش نمي كني. گفت و بعدش دستشو برد به خايه هام و كيرمو ليس زد وگفت چقدر اينجات خوشمزه ست و شورتشو دراورد. من هم بذارين راستشو بگم از كسش بدم اومد ولي از كونش خيلي خوشم اومد و نتونستم خودمو كنترل كنم و كون قشنگشو بغل كردم و انگشتمو داخل سوراخ کونش كردم. بالاخره همين جور ما باهم توي دوران بچگي باهم سكس داشتيم تا اينكه من بزرگ شدم و خالم از اين كارش دست كشيد. توي همين حال كه داد و بيداد ميكرد من اين جريان را بهش گوشزد كردم. ضمنا خدمتتان عرض كنم كه این خاله من پسر نداره ولي دختر 4 تا داره كه همشون شوهر كرده اند و شوهرش هم فوت كرده و تنها زندگي ميكنه. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش مي كنم تو هم چيزي به كسي نگو. من هم قبول كردم و گفتم خاله مي خوام يه چيزي بگم ولي روم نميشه. خالم گفت چيه بگو خجالت نكش. گفتم خاله راستشو بخاي من خيلي دوست دارم كه يه زن لختو ببينم ولي همچين زني سراغ ندارم. خالم خنده اي كرد و گفت ميخاي مال منو ببيني؟. من كه بد جوري دست و پام مي لرزيد بهش گفتم آره. خالم گفت آخه اگه مامانت بياد و مارو ببينه چي؟. من گفتم خاله اونش با من به اين زوديها نميان. خالم گفت مثل زمان بچگيت اون جاتو دربيار. من خجالت كشيدم و گفتم خاله اول تو اونجاتو دربيار. خالم گفت بيا همديگرو بغل كنيم. منو بغل كرد و با صداي اوف اوفي به من گفت تو پسر من مي شي؟. من هم كه در همين حال خيلي خوشم اومده بود بهش گفتم آره. تو زنه خوشگل من هستي. يه خورده همديگرو بوسيديم و من لبهاشو مي خوردم و بعد زبونشو خوردم زبونش اينقدر خوشمزه بود. بالاخره كيرم شق شد و يواشكي كيرمو به كسش ماليدم. خيلي دوست داشتم كه هم كس و هم کونشو بخورم. يه خورده كه كير و كس را به هم ماليديم به خالم گفتم روح انگيز جون دوست دارم کونتو بخورم. من كه چشمهامو بسته بودم با خواهش من موافقت كرد و از من خواهش كرد كه ولش كنم. من هم ولش كردم و اون هم بلافاصله دامنشو كشيد پايين و من هم از شدت ذوق چشمهامو بستم. شورتشو كشيد پايين و باسنشو را از هم جدا كرد. بينيم رو كه بردم نزديكتر يه لحظه از بوي مدفوعش خيلي خوشم اومد و بهش گفتم روح انگيز چه بوي خوبي از اينجات مياد. خنده اي كرد و گفت زنهاي خوشگل بوي کونشونم خوبه. بالاخره يه خرده كونشو بو كردم خالم داد زد و گفت بعدا بو مي كني حالا کونمو بخور. کونشو كه خوردم خيلي خوشمزه بود. يواش يواش دادش به هوا مي رفت. كونشو ليس زدم تا اينكه به لاي پاش نزديك شدم. بوي كسش منو ديوونه كرد. رفتم جلو و شروع كردم به خوردن كسش. اولش موهاي سياه كسشو ليس زدم بعدا لبهاشو كه كنار زدم يه چوچوله قشنگي منو به خودش جلب كرد. چه چوچوله قشنگي. بزرگ و قرمز. چوچولشو كه مكيدم خالم اوف اوفش بلند بلندتر شد. من كه از خوردن كسش كارم تموم شد روح انگيز شروع كرد به خوردن كير من. كيرمو كه خورد بعدش خالم از من خواهش كرد كه آلتمو توي کونش بكنم. من هم كه براي كسش بي تاب شده بودم گفتم:روح انگيز اگه ممكنه اول كستو بكنم. خالم گفت اگه قول بدي كه بعد از اينكه كسمو كردي از عقب هم بكني مشكلي نداره. من هم قبول كردم. ابتدا كسشو كردم. آخ چه كس سياه و نرم و گرمي. من در عرض يك دقيقه و بيست و پنج ثانيه آبمو ريختم و بعد كيرمو كه در آوردم بلافاصله خالم كيرمو خورد و گفت پسرم چه خوشمزست. من هم كه سست شده بودم و مي خواستم برم كنار گفت پس تو قول ندادي كه از عقب هم بكني. همين جوري خوابيد روي زمين و کونشو نشان داد. من هم كه از همان بچگي از كونش خوشم ميومد وسوسه شدم و يك لحظه خوابيدم روش و کونشو با فشار باز كردم. من هم كه سر كيرمو به سوراخ تنگ و گرمش مي مالوندم گفت پس چرا فشار نمي دي بره تو؟. گفتم يه خرده حال كن. بعدا هر چه قدر بخواي فشار مي دم. يه خورده كه با كون نرم و لطيفش ور رفتم كيرمو فشار مي دادم. بچه ها جاتون خالي يه كون تنگ و گرمي داشت كه نگين و نپرسين. بالاخره يه خورده كه من به كونش تلمبه زدم آبم آومد و كيرمو دراوردم بيرون و آبمو ريختم روي صورتش. بعد از اون كه كارمون تموم شد به من گفت مثل اون بچگيهات جيش داري. من هم گفتم نه. گفت من مي خواهم برم جیش كنم. گفتم خوب برو ديگه منو چيكار داري؟. گفت آخه مي خوام پيش تو جیش كنم مگه تو نگفتي كه زنتم؟. من هم بالا خره قبول كردم و باهم رفتيم دستشويي. نشست و جیشش رو كرد. راستشو بخواين بچه ها تا به حال سه بار هم پيش من مدفوع كرده و من کونشو شستم. چون كه بوي مدفوعشو خيلي دوست دارم. خلاصه اونروز بالاخره مادرم كه اومد خالم قرار شد كه بره خونشون. اومد زير زمين و به من گفت دوست داري كه از اين برنامه ها داشته باشيم؟. من هم گفتم بله. باهم قرار گذاشتيم. حالا كه شوهرش هم مرده. گفت يه روز وقت كردي بيا خونه ما تا باهم بريم حموم و همديگو رو بشوريم. تا به حال چندين بار باهم حموم داشتيم و هروقت كه باهم هستيم چه در حموم چه توي جاهاي ديگه مثل خونه اگر موقعيت جور باشه باهاش حال مي كنم. اولين جايي كه باهاش حال مي كنم کونشه. چونكه همانطوري كه گفتم عاشق و كشته مرده بوي کونشم. اين ديگه خاله من نيست بلكه مثل زن خودم دوستش دارم و باهاش سكس دارم و حتي اينو به جرات مي تونم بگم كه از يه دختر هم بيشتر دوسش دارم. در ضمن خود من پسري بيستو چهار ساله هستم و خالم چهل و سه سال داره. توصيه من به شما جوونهاي باحال اينه كه حتما با خاله تان سكس داشته باشيد من كه از كس سياه خالم و كون و کون خوشبوش خيلي خوشم مياد